افسون سکوت

افسون سکوت

به وبلاگ من خوش اومدین عضویت ونظربرای بهترشدن وبلاگم یادتون نره

منوي اصلي

آرشيو موضوعي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات

ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->


<-PollName->

<-PollItems->

آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 77
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 78
بازدید ماه : 502
بازدید کل : 11289
تعداد مطالب : 262
تعداد نظرات : 35
تعداد آنلاین : 1

خبرنامه وبلاگ:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




<-PollName->

<-PollItems->

چت روم
دریافت کد ترجمه گر وبلاگ

Google

در اين وبلاگ
در كل اينترنت
کد جستجوگر گوگل

فال عشق

دريافت كد بازی آنلاين تصادفی

كد تقويم

كد عكس تصادفی

كد عكس تصادفی

كد تصوير تصادفی

bahar22

title="Yahoo Status by pichak.net" href="ymsgr:sendim?آی دی ياهو شما">

مغرورنباش

زحماتی که میکشن چند برابر بهشون مزد بدی........و تازه معنای حدیث امام رو می فهمی که چرا میگه مزد کارگرو تا عرقش خشک نشده باید پرداخت کرد..........

سوم : اینقدر دور و بر آدم تو جامعه آدمای مختلف با عقاید متفاوت وجود دارن که حتی دوست نداری یه لحظه جای هیچ کدومشون باشی ....اینقدر که می شینی و حرف یکیو می شنوی یا با یکی که میاد بلاگتو می خونه هم صحبت میشی و دردای زندگیشو میگه و تو حس میکنی که دلت میخواد کمکش کنی اما نمیدونی چطور ، یا اینکه مادری حتی حق نداره بچشو ببینه یا اینکه مادریو از دیدن طفلی که بهش نیاز داره محروم می کنن یا اینکه به خاطر شهوت یک مرد باید یک زندگی بهم بخوره و فرزندی بی مادر بشه یا ..........دلت برای انسانیت ، برای تمام دخترانی که اینطور بی سرپرست میشن و هیچ تکیه گاهی ندارن ، برای دلی که ازشون شکسته ، برای عزتی که ازشون خرد شده ، برای آرامشی که از اونا و فرزندانشون گرفته می شه و برای .....به شدت می سوزه و دوست داری شب تا صبح برای تمامشون گریه کنی و دعا کنی که بهترین روزها در انتظارشون باشه هر چند که میدونی زیبایی زندگی ازشون دریغ شده و احساس گناه میکنی از اینکه می شنوی و تنها میتونی سنگ صبور باشی.....

امشب برای همشون دعا میکنم .......

چهارم : پنج شنبه صبح مادرم عمل داره امیدوارم خداوند لطفشو بازم شامل حالمون کنه و اینبار سایبانیو که قدر بودنشو هنوز درک نکردیم ازمون نگیره.......

پنجم : امشب سر کلاس زبان یه اس ام اس بهم رسید که به شدت منقلب شدم .......و هیچی از کل حرفای زده شده نفهمیدم و دوست داشتم زودتر تموم شه و برم خونه.......کاش یه کم برای زدن حرفامون فکر کنیم .......

ششم : اینقدر منقلبم که حتی نتونستم نوشته هامو عین تمام پستهای قبل روی کاغذ بیارمو ویرایش کنم و بعد بذارم اینجا .....برای اولین بار هر چی میاد تو ذهنم می نویسم و نمی خوام که ویرایش کنم......

بخونید......

وقتی شب از نیمه می گذرد ،تنهایی تو با سکوت شب در هم آمیخته میشود ....استاد ماهور می خواند و تو گوش میدهی ....هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم....نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم...به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم....شمایل تو بدیدم، نه عقل ماند و نه هوشم.............

حس میکنی نفس هایت تاب زنده بودنت را ندارند ، احساس می کنی دوست داری نباشی ، دوست داری بروی و پشت به تمام بدیها کنی ....بروی برای خودت شوی عارف یا زاهد یا .....یا نه اصلن فرشته باشی ...مجرد و تنها...

دوباره دلت برای گرفتن بهانه دارد دوست نداری بگیرد اما انگار سازش غمگین تر از آن است که تصورش کنی ....

دوباره این دلتنگی ها ، این حرف ها و کلمات تو را به فضایی می برد که دیگر حتی دیوارهایش نیز کوتاه نیستند این حصارها تو را در بند کرده است و بندها تو را متلاشی .....دوباره بر سر خویش فریاد میکشی که بیچاره تو که محکومی تو که می دانی تنها سنگ صبوری چگونه بر سر این راه به دنبال رهگذران می روی......

نوشته هایت را نگاه میکنی حرفهایت را دوباره میخوانی و چقدر دوست داشتی زودتر ببینی اش و از تمام روزهایی بگویی که عابران بر نظاره هایت آرامش می یافتند و برای بودنشان هزار بهانه و انگاه که مسیرشان عوض میشد تو رو با تمام حرف هایت ، با تمام دل شکستگی ات رها میکردند......می رفتند شاید عبورشان بر تو سنگین آید ....دیگر حتی برایت بودن ها بی معنا است ...راست ها را هم دروغ پنداشت میکنی....دلت نمیخواد اینگونه باشد اما حتی شبه فرشته ها هم دروغ می گویند و تو با خود برای چندهمین بار فکر میکنی که چگونه ممکن است برای استشمام بوی گلی آنرا چید و بعد از بوییدنش شاخ هایش را زیر پایت له کنی و .......

نمیدانم باز دفترت را باز میکنی .....می ترسم از وقتی که در زنجیر ساعت هاست ......این عشق را خو کن که گاهی هست و گاهی .......می خندی لبخندی که از گریه کردن سخت تر است ....باران می بارد می دانی هر وقت دلم می گیرد و دوست دارم برایت بنویسم آسمان مهربان میشود برای روزهای نبودنت رحمت می بارد و برای روزهای بودنت برایم قاصدک هدیه می آورد.....اینقدر کنج اتاقم زمان های دلتنگی ام را جمع کرده ام که برای توصیفش جز اشک نمی شود حرفی زد.....من با گونه های خیس با اضطراب غروب های دلگیر جمعه ، با اضطرار لحظه های تنهایی ام و با التهاب حرف هایی که هنوز برای کسی بازگو نکرده ام برایت می نگارم .....

روزها چقدر تکراری می شود وقتی برای هیچکس دلتنگی......وقتی تنهایی.....وقتی تنهاییت فریاد میکند....نگاهت درد دارد و شور و ماهور هم آرامت نمیکند......خسته ای و بی بهانه دلت بهانه میگیرد ....میدانی بانو.....

من همیشه با توام همان لحظه که تنهاییت بیشمار می شود همان ثانیه که دلتنگ می شوی ...همان گاه که بی بهانه اشک می ریزی همان دقایق من کنار توام......دستهایم نوازش گیسوانت است و دلم سنگ صبور دردهات...

چقدر دوست داشتم شبی با شعری فضای دلم را روشن کنی مرا با خود به رویاها به جایی که سالهاست برای تحققش تلاش میکنم ....به همان جا ببری.....و آرام بگویی از تمام غروری که برایم شکستی از تمام تنهایی ها و گریه هایی که برای دیدنم هر شب ........

و من دوباره برایت می گویم از لحظه های ناب .....که تماشا کن خاطره هایت را و ببین چگونه در پلک بر هم زدنی عاشق شدی و باز این باران و داستان طراوت عاشقانه اش....باران که می بارد دلت برای شنیدن حرفهایش بی تاب می شود ....به یاد نگاهش دلت می گیرد و باز میخوانی که من عاشق تو شدم صادقانه می گویم ......و طاقتم شده کم صادقانه میگویم ......اما وقتی سکوت فضای دلت را عطرآگین می کند دوباره خلسه ات طولانی می شود......اضطراب در تو اوج می گیرد و دلت می خواهد زودتر در آغوش کشی عشق سالیان دورت را و برای آمدنش و بودنش لحظه ای قرار نداری.......

این درها که دوباره بسته می شوند تو بر خواست بهانه هایت تسلیم میشوی و من در انتظار روزهای آمدنت دوباره سرگردان......فقط برایم نامی مانده است ....انتظار و دردی که وسعتش به پهنای مشرقین است و امتدادش به درازای مغربین......

خسته ام ، وقتی کتاب های شعر را مرور میکنم از تکلف واژگان دلگیر میشوم دوست دارم برای خودم دستور زبان اختراع کنم برای خودم واژه بسازم و تو را در همان کلمات نگارش کنم.....

هر وقت که اینگونه بیقرار میشم تفعلی بر شیخ شیراز می زنم ....آمد.....ما زیاران چشم یاری داشتیم ...خود غلط بود آنچه می پنداشتیم ......آرامم نکرد قرآن را که باز کردم آمد و من یتوکل علی الله فهو حسبه.....

دیگر برایم مهم نبود ، حافظ واسطه فیض شد و من کلامی استماع کردم که بر بودنش یقین دارم.....

میدانم شاید بارها از رفتن خواندی ...بارها نگاشتی.....رفتن همیشه دشوار است ، رفتن برای آمدن دوباره چقدر سخت است ، رفتن بردن تمام بهانه ها با خود است ، رفتن یعنی تمام شدن التهاب ها ، رفتن یعنی شروغ افسرگی ها ، رفتن یعنی دوست بداری عاشقانه بودنش را ، رفتن یعنی حکومت سکوت بر آرامش با تو بودن ، رفتن یعنی برو دلت دریا باشد دوستدارت که شد خودش باز می گردد ...رفتن رفتن .....پس برو و بگذار با تمام غم هایم تنها باشم برو و برای دیدار دوباره ات آنقدر انتظار میکشم تا که رفتن هایت معنا شوند ...برو و بهانه دست بهانه هایم نده.....

راستی دریا ....گفتم دریا چقدر دلم برای آرامشش تنگ است چقدر دوست داشتم الان کنار همان ساحل قدم بزنم ..چقدر دوست داشتم عاشق جذرها شوم... چقدر دوست دارم مدها نباشند ......وای من امشب ساعتم به ساز دنیا کوک نیست چرا اینگونه شدم؟..........

و دوباره تو با همان لطافت شاعرانه ات .....وقتی دلت گرفت ، وقتی بی تاب شدی ، وقتی احساس کردی که با تو بیگانه اند ، وقتی مردانگی ها را از یاد رفته دیدی .......اول بشین و برای تنهاییت آنقدر اشک بریز تا پلک هایت سرخ شود آنقدر گریه کن که اطرافت را مه الود بنگری ، آنقدر.......آنگاه سجاده ات را باز کن و برایم دعا کن ...از او بخواه دردهایت را التیام بخشد ،از او بخواه از تو بگیرد هر آنچه که او را از تو می گیرد.....به او التماس کن که تقاطع مسیرمان را نزدیکتر.........من کلامت را قطع می کنم تو که میدانی بانو .....من و تو .....آن دو خطیم .....موازیان به ناچاری.......که ز آغاز هر دو باورمان ......به یکدیگر نرسیدن بود.........تو آهسته و آرام با همان لبخند همیشگی که ما به تکلیف عمل میکنیم........

من هنوز در ادراک کلام هایت مشکل دارم هنوز نمی دانم زمان هایی که می آیی چرا اینقدر تند می گذرد ، هنوز نمیدانم چرا هر وقت حرف می زنی من احساس آرامش میکنم....نمیدانم چرا اینقدر لباسهایت زیباست......ببین نمی شود اینبار خلسه نباشد ، اینبار خودت باشی ، در همین دنیا ، در همین مکان ، در همین زمان.......

باز می روی و من برای ماندنت هیچ اصرار نمی کنم فقط باز با لبخندهایت امیدوارم میکنی به تمام روزهایی که قرار است ........

من با دلشکستگی شب چهارشنیه برایت و برایش و برای تمام آنهایی که دلم برایشان اشک ریخت دعا میکنم .................

........................

زیر سایه امیرالمومنین(ع)

 

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نويسنده: نجمه تاريخ: شنبه 3 ارديبهشت 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدیدامیدوارم ساعاتی روکه دراینجامیگذرانیدبراتون مفیدباشه ونهایت استفاده روببرید خداي مهر و عشق !... شکيبايي را خوب به من آموختي ! و اکنون اين منم که فرياد ميزنم ! هر چه از تو ميرسد نيکوست ! و تويي که در هر حال ناب ترين ها و بهترين ها را به من هديه ميدهي . دستم را بگير و مگذار خطا کنم مهربانا. خداي من ! تو را سپاس براي هر آنچه که به من عطا کردي.

نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب

© All Rights Reserved to dearkissme.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com